شیدای تو

یه روزنامه نگار عاشق و نوپا که آرزوهای بلندی داره و می‌خواد به همه ی اونام برسه

شیدای تو

یه روزنامه نگار عاشق و نوپا که آرزوهای بلندی داره و می‌خواد به همه ی اونام برسه

سلام

سلام به همگی

راسش موقعی که دختر خالم ازم خواست که یه وبلاگ براش طراحی کنم با جون ودل پذیرفتم ولی وقتی بهش گفتم حاضره گفت وقت ندارم !!!

حالا من موندم ویه وبلاگ خالی ....

براش احساس نگرانی کردم و گفتم میتونم خودم پرش کنم...

حالا خوشحال میشم به من سر بزنید.. و نظر بدید.شاید یه روز برگشت وگفت وبلاگم رو میخوام از او هیچی بعید نیست...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است سرها در گریبان است سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت...