-
من و تو
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 14:14
بهت گفتم: باید برم. دیگه واسه موندن وقتی نیست، داره دیرم میشه. نگام کردی و گفتی: مگه خودت نگفتی که همیشه پیشم میمونی و نمیری؟ گفتم: اره، ولی موندن پیش تو بدون تو که فایده ای نداره. بزار برم شاید تورو داشته باشم. مگه نگفتی که هروقت رویایی نداشته باشی آینده هم نداری؟ خب... آخه ...من دیگه رویایی ندارم ... با بغض گفت:...
-
به نام او
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 14:09
سلام تا حالا شده به راهی که این همه براش جون کندی شک کنی ...به خودت بگی نکنه استباه کردم نکنه ضایع شم نکنه ابروم بره .... من الان دچار همون دردم و خدا قسمت نکنه خیلی بده... آی مردم که در ساحل نشسته ساد و خندانید یک نفر در آب دارد میسپارد جان
-
سلام
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 17:00
سلام به همگی راسش موقعی که دختر خالم ازم خواست که یه وبلاگ براش طراحی کنم با جون ودل پذیرفتم ولی وقتی بهش گفتم حاضره گفت وقت ندارم !!! حالا من موندم ویه وبلاگ خالی .... براش احساس نگرانی کردم و گفتم میتونم خودم پرش کنم... حالا خوشحال میشم به من سر بزنید.. و نظر بدید.شاید یه روز برگشت وگفت وبلاگم رو میخوام از او هیچی...